سلام سلام
اول صبحی یه اعتراف کنم:
راستشو بخواین هر وقت که این دل بی قراره لاکردار هوس عشقبازی های ناب میکرد درمانم کتاب پریدخت بود. پیش تر راجع بهش کلی حرف زدم
پریدخت شاهکار عاشقانه ای بود که مثه روان پریشها خودمو بجای آقا سید محمود تصور میکردمو نامه های پریدختو می خوندم. گاهی جواب آقا سید محمود دلچسبم نبودو خودم متن نامه را تغییر می دادم. خلاصه اش اینکه دیوووونه بازی عجیبی واسه خودم راه انداخته بودم. کتابو یه همکاری ازم گرفتو مطابق رسم ما ایرونیا رفت که رفت.
امروز صبحی مطلبی خوندم که هیچکاک گفته : زنهای قصه هایتان را اذیت کنین مردم دوست دارن
داشتم با خودم فکر می کردم که چقدرررررر تفاوت فرهنگی چقدرررر تفاوت دیدگاه دو تا فرهنگ یکی مثه هیچکاک و یکی مثه حامد عسگری خالق پریدخت که تویه چکیده کتاب میگه:
از عشق ناگزیریم و بدان محتاج چونان تشنه از آب
و عشقو از غارهای اساطیری و سنگ کشیده ی تصویر چشمان دخترک قبیله ی بالادست. ادامه میده
تا تصویر چشمان دختری بر شیشه ی سفینه فضایی
پ ن:
میگم چرا آدما از چشمها عاشق میشن
خبرشون 😝😝😝😝😝😝
پ ن :
امرو تعطیل خونه ام و میخوام برم سراغ پاور دانشگاه
بریم ببینیم خدا جونی چی میخواد


