سوت شده

اگر سوت شدی نهراس که خوشبختی در دو قدمی توست دوباره ببین

سوت شده | اردیبهشت ۱۴۰۴

هیس
سوت شده اگر سوت شدی نهراس که خوشبختی در دو قدمی توست دوباره ببین

321

سلام سلام

یه اعترافی کنم

عاغا من تا الان هر چیزو هر کسیو که دلی خواستم خدا بهم داذه

حتی واسه یه مدت کوتاه

انگاری که لوس خدام

میخوام خدا جونی رو تویه حالتی قرار بدم ببینم چیکار میکنه😉😉✌️✌️✌️✌️

پ ن :

من یوسفم

از دکمه های باز میترسم



تاريخ : دوشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 21:26 | نویسنده : هیس |

320

سلام سلام

الان نزدیکه روناکه کاشانیم

قرارمون شد اونجا شام بخوریم

من که عاشق اینم برم رستوران طرح چوبش که تصویرش میفته روی آب استخر روبروش و اونجا یه پیتزا حالا هر مدلی سفارش بدم

برم اون بالا تویه تراسی که مشرف به استخر آبه بشینمو

هوای خنک بزنه به صورتمو من آروم آرووم با وسواس پیتزامو لقمه لقمه بخورم😍😍😍😍



تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 23:43 | نویسنده : هیس |

319

منم چون بیکارم و تویه مسیرم هی پست میذارم😉😉😉

عاغا یه پست تنهایی گذاشتم

چقدررر بازخورد گرفتم

بریم جالبترینشو بخونیم:

تنهایی نه تنها برای تو ، برای هیچ کس خوب نیست.
تنهایی آدم های اطراف نههه هااا
تنهایی حسی
اینکه قلبت احساس تنهایی کنه
حس تهی بودن خالی بودن.
اینکه شونه ای نباشه که سرت رو بذاری
اینکه آدم امنی کنارت نباشه که خود واقعیت و بدون سانسور بپذیره
اینکه تکیه گاهی نداشته باشی
همه اینها به کنار
اینکه کسی نباشه بهت عشق بده
محبت بده
بهت اهمیت بده
بهت ارزش بده
حس خاص بودن برات داشته باشه
اینکه کسی نگرانت باشه
کسی بهت فکر کنه
و هزاران حس خوب دیگه
لازمه زندگی هر آدمی، با هر موقعیت و سن و سالی !!
.
پس تنهایی خوب نیست
پر کردن این تنهایی هم هر جوری و با هرکسی هم خوب نیست!
.



تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 22:13 | نویسنده : هیس |

318

سلام سلام

داشتم فکر می کردم شاید نوع کارم و دغدغه های کاریم

باعث بشن من تنها بشم

اصن انگاری تنها بودن بهتره واسه من

البته تنهایی که میگم جنسش تنهایی حسیه نه تنهایی از نوع نبود آدمها

که آدمهای دورو برم فراوووووونن

دارم ساکمو آماده می کنم برم باز سفر😤😤😤

ساعت ۱ شب باز میرسم هتل

خدایی ناجوره تا بیام بخوابم ۲ شب میشه و صبح باید ۸ برم شرکت

بریم ببینیم خدا جونی چی میخواد



تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 18:30 | نویسنده : هیس |

317

خدا جوووونی چرا درماتم نمی کتی

این چه دردیه که تمومی نداره

هی میرم چک میکنم ببینم کی آنلاین شده

و

و

آنلاین نشده😢😢😢



تاريخ : جمعه بیست و ششم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 18:5 | نویسنده : هیس |

316

آهای تویی که

.

.

.

.

.

هیچی بابا بیخیال



تاريخ : جمعه بیست و ششم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 16:53 | نویسنده : هیس |

315

سلام سلام

خدای من چرا آخه😔😔😔

این دو روز پر بود از اتفاقات عجیب

● آقا محسن همکارم پیام داده:

بهتره آدم قبل از اینکه دکتر و مهندس و مدیر و .... باشه

شخصیت انسانیش شکل بگیره

ینفریم اینجا زیر پست قبلیم نوشته

● خوشت میاد اسم خودت یا پدرتو کسی اینطوری صدا کنه؟
اینجاها مشخص میشه کی واقعا باشعور و بافرهنگه و کی فقط سعی میکنه اداش رو دربیاره دربیاره

واقعا نمیفهمم

چی شده عایا🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔



تاريخ : پنجشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 21:8 | نویسنده : هیس |

314

سلام سلام

کسی چه می داند شاید این تصویری که از نمایشگاه کتاب دیدم تصویر واقعی تر از کتاب و کتابخوانی باشد.

این روزها کمتر جوانی مشقت سفر به تهرانو حضور در نمایشگاه را برای خود می خرد

یادش بخیر

روزگاری نمایشگاه کتاب محل عاشقانه های بود که ... نگووو و نپرس

اون روزهایی که اثری از کافه های VIP و رستورانهای رنگارنگ عربی، ایتالیایی،مدیترانه ای نبود

خودمانیم انگار که عشق های با طعم گاز زدن ساندویچ هات داگ روی چمن های نمور پارک و همراهی فضله ی کلاغو گنجشکی روی لباس

دلچسب تر و مانده گار تر بود



تاريخ : چهارشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 16:26 | نویسنده : هیس |

313

س

ل

ا

ممممممممممم

خواستم بگم

گاهی بی خوابیم 🫏 نیست

والا به ابرفرز🤣🤣🤣🤣😅

بعضی وقتا اصن یه وضیه همون سرشبی

یهووویی صبحه

به همین تندی

✌️✌️✌️✌️



تاريخ : دوشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 0:33 | نویسنده : هیس |

312

سلام سلام

روزتون بخیر

دیروز با همکارام قرار گذاشتیم بریم نمایشگاه کتاب . اصن حواسم نبود که من دانشگاه دارم تویه گروه انصرافمو اعلام کردم و کلا برنامه تغییر کرد و قرار شد فردا بریم.

- صبح اول صبحی انگاری داره زور انرژی های منفی زیادو زیادتر میشن نمیخوام این اتفاق بیفته ولی خب 😔😔😔😔😔

بریم ببینیم خدا جونی چی میخواد



تاريخ : یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 7:21 | نویسنده : هیس |

311

سلام سلام

عاغا اومدم تندی یه چیو بگمو برم🤣🤣🤣

من یه دوستی دارم گفتم مجریه یزد

صبح واتساپ پیام دادم :

+ سلام سلام

چطوریایی

کم فروغی

و ...

- ممنونم شکر خدا

اومدم داوری مسابقات قصه گویی

+قصه قرآنی میگن همه ام یه قصه بلدن

یوسفو زلیخا

فقطم یه جاشو بلند🤣🤣🤣

از دست تو امروز نفهمیدم چطور داوری کردم

😂😂😂

هر کی قصه یوسف رو گفت به زور جلوی خودمو گرفتم نخندم

سوسماس✌️✌️✌️✌️



تاريخ : جمعه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 23:36 | نویسنده : هیس |

310

کاش می شد وقتایی که از دنیا کلافه ام

یه گوشه ای

فقط منظره ی رقص نور با موهای تورا

می دیدم



تاريخ : جمعه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 19:54 | نویسنده : هیس |

309

سلام سلام

امروز سرکلاس یکی از بچه ها پرسید چه آهنگی گوش میدم

گفتم هر چی که به دلم بشینه فرقی نمی کنه کی باشه

گفتم مثلا الان قفلی زدم روی آهنگ قیشنگ از حیدو

ماجرای این آهنگو از زبون حیدو تعریف کردم که پیرمردی تویه بوشهر این شعرو گفته و حیدو میره ازش اجازه بگیره واسه خوندنش میگه

+ عامو میشه اجازه بدی این آهنگو بخوونووم

- ها. که میشه

فقد قیشگ بخووون

و هیدو این آهنگو میخونه

ساعت عصر کلاس

دانلودش کرده بودن

وقتی رفتم سرکلاس باهم پلی کردن

چقدررر چسبید و چقدرررررررر خوبن اینا 😍😍😍😍

پ ن :

شده تا حالا دلخور باشینو دلتون کشش دلخور بودنم نداشته باشه

الان اون حالتیم

خالی



تاريخ : پنجشنبه هجدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 23:33 | نویسنده : هیس |

308

سلام سلام

صبحتون توت فرنگی🤩🤩🤩

دیشب از راه که رسیدم دوش گرفتم راستس از بس تویه مسیر هله هوله خورده بودم میلم به شام خوردن نکشید ولی همین بی اشتهایی حکمتی داشت بسی شیرین☺️☺️☺️☺️

با چند تا از دانشجوهای ارشد واسه پروژه قرار داشتم چند باری خواستم کنسل کنم دیدم بی معرفتی و ضدحاله واسه همین با اینکه خسته بودم لباس پوشیدمو رفتم کافه

فضای قشنگی داشت مخصوصا روفش که عالی بود

من طبق معمول شکم محترم همون همیشگی😇😇😇 شیک سفارش دادم . ولی اصل اصل ماجرا جای دیگه ای بود

خانم حامی و آقای طراوت زودتر از من اونجا بودن بعد از مدتی خانم درعلیم اومد که آقای طراوت یه جعبه ای که کنار دستش بودو باز کرد عاغا جاتوووون خالی پر بود از قارچ سوخاریو بالو کتف

وانگار مسابقه باشه 😁😁

خانم درعلی در یک حرکت تلافی جویانه از کیف دستیش یه باکس آورد که توش پر بود از توت فرنگیایی بزرگ و یکه چین شده قرمز و البته خنک

گپ و گفتمون شروع شد و من انگار اشتهای نداشته ام داشته شد.

یه چندتا قارچ سوخاری بعد توت فرنگی، توت فرنگی، توت فرنگی و حالا یه قلوپ شیک 😅😅😅😅😅😅

اصن یه وضیا

ساعت ده رسیدم خونه و جوکر تماشا می کردم که یهویی دیدم عه عه عه صبح شده ها 😊😊

پ ن:

عاغا دلم نمیخود مثه حبیب لیسانسه ها توهمی باشما

ولی وقتی ینفری سرکارت دوبار هی بهت میگه دردت به سرم

بنظرتون

نباید بهش بگیم که:

اووووی چته

بغرعان دست بمن بزنی جیغ می کشم تا همسایه ها بیانا🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

بریم ببینیم خدا جونی واسمون چی میخواد

‌‌



تاريخ : چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 8:42 | نویسنده : هیس |

307

سلام سلام

روزتون بخیر

عاغا یه سوال داشتم؟؟

اگه ینفری تویه رویاهاش با یکی دیگه مداااام حرف بزنه

دیوونه محسوب میشه عایا🤔🤔🤔🤔

پ ن :

قرار نوشتن روزانه ام هیچ وقت یادم نمیره

ولی سفرهایی مارکوپولویی نمیذاره منظم نویسی کنم

بعضی وقتام واقعا روزای تکرارین و چیز خاصی واسه نوشتن ندارم

بریم ببینیمذخدا جونی چی میخواد

پ ن:

تویه راه برگشتیم راننده داره آهنگ مراببوس را با پخش ماشین همخوانی میکه و عجیییب دلنشینه

صداش و حال و هواش خیلی خاصه با یه بغضو حسی میخونه

و انگار عاشقی بوده که ....

کاشکی تموم نشه



تاريخ : سه شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 11:41 | نویسنده : هیس |

306

سلام سلام

میگما تا حالا دقت کردین وقتایی که تویه زندگیمون میگیم:

فلانی

نه بابا فلانی اینطوری نیس

اونوقت فلانی دقیقا اینطوریه😅😅😅😅😅

پ ن:

عز عین کح وثط جم ب گی دردط بح ثرم B پیش ظمینح و عرتبات هثی و آتفی ینی نغشح من زور و عین عنثانی نیث

بفهم، نفهم

پ ن:

نمی دونم چرا ولی دلم خواس یه جوک بگم

میگن که:

حامد بهداد قول داده موز بده🤣🤣🤣🤣🤣🤣

والا شوخی که نیس شاید پیوندش زدن

پ ن:

باید برم دانشگاه و شب باز سفر مارکوپولویی را شروع کنم

بریم ببینیم چی میشه



تاريخ : یکشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 7:11 | نویسنده : هیس |

305

محبوب جان

دوستت دارم شما هر روز در وجودم جوانه میزند

هرچند که شما

نبودتان نبود است

ویرانگر



تاريخ : شنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 8:10 | نویسنده : هیس |

304

سلام سلام

چقدرررررررررر حس خوبیه که چشاتو وا کنی و ببینی روی گوشیت کلی پیام تبریک داری

بری تلگرام و تویه گروهای درسی دانشجوهات بهت تبریک بگن

مهم تر این که آدمایی که فکرشو نمیکردی بیادت باشن بیادت بودن

اصن زندگی یعنی همین

یعنی حس خوبی که بدون کادو پیچی و صادقانه تقدیم همدیگه کنیم

مننونم

بابت تک تک مهربانی هاتون❤️❤️🌺🌺



تاريخ : جمعه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 10:51 | نویسنده : هیس |

303

سلام سلام

چقدر این شعر حامد عسگری دلچسبه

رفته هنوز هم نفسم جا نیامده‌ست
عشق کنار وصل به ماها نیامده‌ست


معشوق آنچنان که تویی دیده روزگار
عاشق چو من هنوز به دنیا نیامده‌ست


صد بار وعده کرد که فردا ببینمش
صد سال پیر گشتم و فردا نیامده‌ست


یک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم
یکبار هم برای تماشا نیامده‌ست


ای مرگ جام زهر بیاور که خسته‌ایم
امشب طبیب ما به مداوا نیامده‌ست

دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند
گیرم برای فاتحه ی ما نیامده‌ست



تاريخ : جمعه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 0:43 | نویسنده : هیس |

302

سلام سلام

خواستم بگم که

کسی با میکاپو، لباس مارکو، استفاده از چند تا کلمه ی بیبیو ،مای گادو تنکسو دیت، اکسو سوشال فرندو تویه جملاتش

یا بدتر استفاده از کلامت خارج از فرهنگ مثه ری..،ع... هر چی دیگه خاص نمیشه

خاص شدن ریشه در ذات آدما داره

حیف که نمیشه توضیح بدم

طرف بظاهر های کلاس ۳۰۰ میلیون پول خواهرشو برداشته رفته که رفته

بعد با یه لهجه ی لاتی تنفر انگیزی میگه:

این چ.. بازیه چیه در میارین

جنمشو داشتم آررررررررره هاپول کردم

پ ن :

بریم ببینیم خدا جونی امروز چی میخواد



تاريخ : پنجشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 7:57 | نویسنده : هیس |

301

سلام سلام

حال دلم روبه راه نیس

صدبارررررر خواستم بنویسم

نوشتنم نیومد

انگاری که خدا جونی از این دنیا یه دل جنس چینی بمن داده

که کوفتی بی شووووور هی تند تند تنگ میشه



تاريخ : سه شنبه نهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 23:12 | نویسنده : هیس |

300

سره پامنار توشلوغیه تهرون

با ینفری آشنا شدم

تو نمیری قیافه مقبولی داشت

ولی خو لپو بازواش خط خطی

جور واجوررررر

عینه جیگر زلیخا

گفتم با مرام چرا این همه خط خوط داری تو ؟

هان؟

گف هیچی نی داش

جای مرافه اس

گفتم آخه بابفا. مشتی. ای همه خطاخوط واسه مرافه؟

گف ای یه جزمیم قاطی داره

گفتم جزمیش چیه

گف قصه اش درازه مخلص کلوم داغی توبه اس

بعدش انگاری که بخواد سرفه دلشو واکنه گف

حاجی چشامو که تومحله خاک سفید وا کردم دیدم اووووووووو چقد خالیو کمو کرسی داره این زندگی عنی

اون وسط تا اومدیم بفمیم چی به چیه

یه روز که کاشپن چرمی تنمون بودو سوز سرما جیز جیزون

درد خاطرخواهی هولکی افتاااااااد بجونمون

هی صلوات به قبر عمه اش

سر خاطر خواهی هی تیزیه چاقو ضامنی دسه زنجونی بود که مثه قاپ جفت شیش مین شس رو تنمون

یه روز داش بزرگه اش یه روزم فک فامیلش ای چی میدونم دایی و باجی بازی

بذگریم

کار کشید به آجان بازی

خلاصه اش زندگیه دسه سگیش رو شد



تاريخ : سه شنبه نهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 23:9 | نویسنده : هیس |

299

سلام سلام

صبحتون بخیر

هی دنیا از امروز دیگه علی آقا راننده ما نیست و ینفر دیگه ای بجاش اومده

واسه ی چندمین بار معنای جمله ی: زندگی مجموعه ای از فرصتهای کوتاست را با تموم وجودم درکش کردم یاد هومن حاجی عبداللهی و خشایار الوند افتادم.

هومن تعریف میکرد که:

سر سریال پایتخت وقتی میخواسته بره واسه گریم خشایار را میبینه و چاق سلامتی و گپ و گفت های عادی دوستانه.

آخر کارش که شب و دیر وقت بوده وقتی می خواسته بره خونه خشایار الوند را میبینه که سیگاری لای انگشتاش پشت میزش داشته مینوشته

با خودش میگه بذار مزاحمش نشم یه وقتی افکارشو بهم میریزم ولش کن فردا میبینمش

و فردا دیگه خشایاری تویه دنیا نبود😥😥😥😥

مراقب فرصتهای زندگیمون باشیم

لحظات شیرین زندگیمونو با وسواس و جرعه جرعه نوش جان کنینم

پ ن ۱:

امروز تویه سالن اجتماعات شرکت کنفرانس داریم و خدا بخیر کنه نمی دونم چرا الکی الکی اینقدررررر استرس دارم 🤒🤒🤒🤒🤒

پ ن۲:

عاغا بزرگواری میکنین، زحمت میکشین پیام میذارین خب حداقلش اون زیر آدرستونم بنویسن یه وقتی خواستم کامنت بک بزنم😂😂😂😂

پ ن :

با اینکه چند باری نوشنم و پاک کردم

هیچی بیخیال بعد میگم😅😅😅



تاريخ : شنبه ششم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 7:17 | نویسنده : هیس |

298

سلام سلام

اول صبحی یه اعتراف کنم:

راستشو بخواین هر وقت که این دل بی قراره لاکردار هوس عشقبازی های ناب میکرد درمانم کتاب پریدخت بود. پیش تر راجع بهش کلی حرف زدم

پریدخت شاهکار عاشقانه ای بود که مثه روان پریشها خودمو بجای آقا سید محمود تصور میکردمو نامه های پریدختو می خوندم. گاهی جواب آقا سید محمود دلچسبم نبودو خودم متن نامه را تغییر می دادم. خلاصه اش اینکه دیوووونه بازی عجیبی واسه خودم راه انداخته بودم. کتابو یه همکاری ازم گرفتو مطابق رسم ما ایرونیا رفت که رفت.

امروز صبحی مطلبی خوندم که هیچکاک گفته : زنهای قصه هایتان را اذیت کنین مردم دوست دارن

داشتم با خودم فکر می کردم که چقدرررررر تفاوت فرهنگی چقدرررر تفاوت دیدگاه دو تا فرهنگ یکی مثه هیچکاک و یکی مثه حامد عسگری خالق پریدخت که تویه چکیده کتاب میگه:

از عشق ناگزیریم و بدان محتاج چونان تشنه از آب

و عشقو از غارهای اساطیری و سنگ کشیده ی تصویر چشمان دخترک قبیله ی بالادست. ادامه میده

تا تصویر چشمان دختری بر شیشه ی سفینه فضایی

پ ن:

میگم چرا آدما از چشمها عاشق میشن

خبرشون 😝😝😝😝😝😝

پ ن :

امرو تعطیل خونه ام و میخوام برم سراغ پاور دانشگاه

بریم ببینیم خدا جونی چی میخواد



تاريخ : جمعه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 8:57 | نویسنده : هیس |

297

سلام سلام

یه دانشجوی ارشد عراقی دارم پنج شنبه ها

همچین بفهمی نفهمی فارسیش خوب نیس و نمی دونم چطوری آزمون زبان فارسی که شرط ثبت نامه را نمره گرفته

پنج شنبه اومد و کاغذی بهم داد و با جملات نامعلومی که مشخص بود ترجمه اس گفت : من باردارم و نشستن سر کلاس اذیتم میکنه می تونم ۲ هفته یکبار بیام و حذف نشم و شماره خواسته بود تا واتس آپ با من لینک باشه

کلاس که تموم شد اومد نزدیکم و من بهش گفتم تو اصلا نمیخواد بیای سرکلاس و من حذفت نمی کنم شمارمو نوشتم روی برگه ی خودش و خواستم واتس آپ پیام بده تا کمکش کنم خیلی تشکر کرد و رفت

یکی از بچه ها تویه گروه دانشجوها پیامهای که راجع بمن نوشته بودن را عکس گرفته و فرستاده (کاری به غلط یا صحیح بودن کار این دانشجو ندارم که صد البته درست نبود) خییییلی نامردن. خیییییییلی بد قضاوت کردن و باورم نمیشد مخصوصا که بعضیاشون .....

بگذریم

فقط بقول سهراب:

کاش مردم دانه های دلشان پیدا بووووووود

دیروز تایم زیادی آهنگ گوشیدم

بغلم کن از نبی زاده

و

خواب و بیدار گوگوس



تاريخ : پنجشنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 10:37 | نویسنده : هیس |

296

سلام سلام

گاهی وقتا تویه زندگیامون یه برشهای هست. مرورشون که می کنیم خودمون تعجب میکنیم و با خودمون میگیم

اووووه اینجا چی شد که من اینقدررررر تاب آوری داشتم

و دلتنگی این دل بی شعوررررر به کنار

پ ن :

یکی نوشته معلومه خیلی درگیری چون نوشته هاتون از کیفیت افتاده

بچی بگم😅😅😅😅

بریم ببینیم امزوز خدا جونی چی میخواد



تاريخ : چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 7:19 | نویسنده : هیس |

295

سلام سلام

صبحتون بخیر و دلتون شاد

بلاخره من مارکو رسیدم به مقصد🤗🤗🤗



تاريخ : سه شنبه دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 6:59 | نویسنده : هیس |

294

سلام سلام

عجب دنیایی ساختیم ما ادما

عجیبا غریبا

راستش یه مدت پیش یکی از دانشجوها از من خواست یه وکیل خیلی خوب بهش معرفی کنمو منم یه آقای وکیلی که میشناختم بهش معرفی کردم

که فکر کنم ماجراشو قبل تر اینجا تعریف کردم .

بگذریم

القصه دیروز که دانشگاه بودم. داشته بودم از در خروجی خسته و کوفیته میرفتم خونمون یهویی تصویری دیدم تعجبانه😆😆😆😆😆

آقای وکیل ترگل ورگل

روی صندلی جلو

کنار دستشون .......همون خانم دانشجو

دسته گل بدست

شنگوووووول

در حال خارج شدن از دانشگاه بودن

چون با آقا وکیله شوخی داشتم بهش پیام دادم

اوووی تپل خیره ایشالا🤣🤣🤣🤣🤣🤣

فقط منجر به فرزند آوری نشه صلوات بلند

عاغا دیگه جفتشوووون پیامو زنگ زنگ که این نبودا اون بودااااا و ...

جوری که هزار بار از کرده یه خویش پشیمان گردیدم و شاید اگر اندکی ماجرا را ادامه میدادند چه بسا که من به غلط کردن می افتادم😇😇

والا به حرزت اباس

بقول بهمن مفید : ما میگیم زده توام بگو زده آره داداش خوبیت نررررررررهههه

میگما ولی وکالتم شغل شریفیه ها😇😇😇😇😇

نتیجه ی اخلاقی:

تویه کار مردم فوضولی نکنیم حتی به شوخی

پ ن :

دقیقا دو روز پیش ینفری بعد مدتها یه لطف بزرگی بمن کردو یه حال اساسی بهمون داد بعدش هرچی رفتیم بهش بگیم بابا لوطی دم شما گررررم . خییییلی خوبی و کلی تشکر کنیم نبود که نبود🤕🤕🤕

پ ن:

بریم ببینیم امروز خدا جونی واسه امون چی میخواد



تاريخ : دوشنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 7:52 | نویسنده : هیس |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.