سوت شده

اگر سوت شدی نهراس که خوشبختی در دو قدمی توست دوباره ببین

سوت شده

هیس
سوت شده اگر سوت شدی نهراس که خوشبختی در دو قدمی توست دوباره ببین

414

سلام سلام

عاغا ما با این زباله گذاشتن سرکوچه هم داستانی داریما

فصط کافیه دیر برسی ماشین زباله انگار که نه انگار اون آقاهه کنار ماشینم بهش گفتن نشنو

تو باید با یه پرتاب سه امتیازی زباله را بندازی تویه ماشین در حال حرکت اونوقت اگه دقیق نیفته تویه باکس زباله کش اون آقاهه عین داور مسابقه نایلکس زباله رو میذاره پایین😳😳😳

دیدم که میگما

به این برکت



تاريخ : سه شنبه سیزدهم آبان ۱۴۰۴ | 20:50 | نویسنده : هیس |

413

سلام سلام

صبحتون پر ازمهر

عاغا یه سوال چرا همه چی عوض شده اصن چرا یهویی دنیا این مدلی شده🙄🙄🙄

دیروز دانشگاه بودم کلاسم که تموم شد رفتم سمت پارکینگ تا برم دانشکده فنی مهندسی نزدیک کافی شاپ دانشگاه چند تا دختر نشسته بودن از اون ترم اولیا بودن که کلاساشون تویه مجمتع برگزار میشه یکیشون اون وسط بلند داد زد استاد استاد برگشتم سمتش یهویی ریتمیک گفت:

مهرت به قلبم افتاد

دلم به تاپ تاپ افتاد

برگام ریخته بود با خودم گفتم اینا ایستگام کردن

گفتم جانم با من بودی

یهویی خوند:

جونمو میدم تا یه جونم بگی

این بار ینفر دیگه شون شروع کرد به ضرب زدن و اونم داشت همچنان میخوند.

مگه قبلنا اساتید حرمت نداشتن

اصن مگه این مدلی نبود که پسرا به دخترا تیکه مینداختن و بعد اونا خجالت میکشیدن لپ قرمزی میشدن میرفتن



تاريخ : دوشنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۴ | 8:58 | نویسنده : هیس |

412

سلام سلام

عاغا این داستانو تا آخررررر بخونین لدفنی 🙏🙏

اپیزود اول:

روزی روزگاری پیرمردی دختر زیباشو سر قمار به مردی باخت شبی که دختر مجبور بود خودشو در اختیار مرد برنده قرار بده از یه فرصت استفاده کردو فرار کرد تا رسید به منزل شیخ شهر

گفت اینجا در امانم

نیمه های شب شیخ دخترو بیدار کرد تا صیغه ای بخونه و ....

دختر از خانه شیخ هم فرار کرد و از شهر به جنگل پناه برد

وسط جنگل کلبه ای بود دختر به کلبه پناه برد و ناگهان دید چهار مرد مست در کلبه دور یک میز نشسته اند از شدت خستگی بیهوش شد

صبح که چشماشو باز کرد دید تنها پتوی کلبه را روی او کشیده اند و چهار مرد در بیرون از کلبه از سرما مرده اند

اپیزود دوم:

دختر به شهر برگشت و در میدان شهر فریاد زد:

من اگر روزی پادشاه شوم دستور میدهم سرتاسر شهر را میخانه بسازند که مردتر از مستان ندیدم

و داستان را برای مردم شهر بازگو کرد

پادشاه دستور داد اورا تحت الحفظ به قصر ببرند و از کارآگاه ویژه دربار خواست تا موضوع را پیگیری کند کارآگاه دربار در گزارش خود نوشت:

اعلاحضرتا جانم به فدایت دخترک یاوه میگوید چهار مرد در کلبه ی جنگلی به او تجاوز کردند و او برای اینکه باخت ندهد داستان سرایی کرده چون نه جسدی در اطراف کلبه یافت گردید و نه هیچ خری در شب تابستان از سرما تا کنون مرده

در ضمن شیخ نیز برای دختر پیام داده:

خاک تو سرت 😅😅😅😅😅

**نتیجه داستان:

یه داستانو کامل بخونین تندی احساساتی نشین و قضاوت نکنین



تاريخ : شنبه دهم آبان ۱۴۰۴ | 19:51 | نویسنده : هیس |

411

سلام سلام

عاغا یکی از دیالوگای ماندگار عاشقانه بنظرم این متنه:

اما راستش چی بگم
تقصیر ما که نبود
هر چی بود زیر سر چشم تو بود
یه کاره توراهه ما سبز شدی
مارو عاشق کردی
مارو مجنون کردی
مارو داغون کردی
حالیته؟
آخه آدم چی بگه قربونتم
حالا از ما که گذشت
بعد از این
اگه شبی
نصفه شبی
به کسونی مثه ما قلندرو مستو خراب تو کوچه برخوردی
اون چشارو هم بذار
یا اقلاکم. دیگه این ریختی بهش نیگا نکن
آخه من قربون هیکلت برم
اگه هر نیگا بخواد اینجوری آتیش بزنه
پس باهاس تموم دنیا تا حالا سوخته باشه

امروز قفلی زده بودم روی این یه تیکه از شهر قصه😪😪



تاريخ : جمعه نهم آبان ۱۴۰۴ | 18:58 | نویسنده : هیس |

410

سلام سلام

صبحتون بهشت

عاغا دقت کردین آدم بعضی وقتا یه سوتیای میده در حدی که نمی تونه جمعش کنه🤪🤪

هفته قبل سرکلاس گفتم :

بچه ها آخه این چه کلاسیه به شما دادن از دانششکده خودتون این همه پیاده باید بیاین اینجا بعد دیتا شو نداره وایت برد داغون صندلیا تعمیر لازم نور افتضاح و ...... آخر کار گفتم شما دانشجوی ارشدین باید یه نگاه ویژه به شماها داشته باشن خیلیاتون ازدواج کردین خودتون صاحب زندگی هستین حرمت دارین

خلاصه اش یه منبر واسشون رفتمو اونام گریه کردن یکی از بچه ها به اعتراض گفت خانم (ز) مدیر گروه انگار حواسش به استایلو رنگ موهاشه هیچ وقتم دفترش نیس و بعد دیگه بقیه بچه ها شروع کردن به گفتن که .....

وسط حرف پریدم و گفتم حق توهین ندارین بلاخره هم مدیر گروهه هم همکار منه و حرمت داشته باشین خلاصه اش

دیروز سر کار خیلی شلوغ بودم تلفنم زنگ خورد یکی از دانشجوها بود گفتش شماره خانم (ز) را بدین لطفا منم گفتم اوکی پیامک می کنم

رفتم روی شماره خانم(ز) کپی کردم و بجای اینکه برای آخرین تماس ارسال کنم باز واسه خود خانم (ز) ارسال کردم ولی فاجعه اینجا بودم

نوشته بودم:

سلام اینم شمارشون فقط بپرسین موهاشو این هفته چه رنگی کرده 🤣🤣

و ارسال کردم

چند دقیقه بعد از خانم (ز) پیام اومد

سلام 😁😁😁😁

هیچی جواب ندادم راستشو بخواین جوابی نداشتم

حالا امروز ۸:۳۰ کلاس دارم و موندم با چه رویی برم دانشکده

خدایااااااااااا😑😑😑😑😑😑



تاريخ : پنجشنبه هشتم آبان ۱۴۰۴ | 8:8 | نویسنده : هیس |

409

سلام سلام

عاغا پریروز روز جهانی شکلات بود

و من گاهی میگم

صبحتون شکلاتی

واقعنی شکلاتی چیه آخه😅😅😅😅😅😅



تاريخ : چهارشنبه هفتم آبان ۱۴۰۴ | 18:18 | نویسنده : هیس |

408

سلام سلام

روزای یکشنبه من صبح تا عصر دانشگاه دارم و پریروز طبق معمول این ترم رفتم دانشگاه سرکلاس صبح صحبت کشید به کافه رفتنو خوراکیو قلیون بچه ها گفتن استاد پایه ای بریم کافه گفتم چرا که نه کلاسام که تموم شد میریم

ساعت ۶ که خواستم از کلاس برم خونه ساداتی و چند نفر دیگه پشت در منتظر بودن گفتن منتظر من موندن بریم کافه واقعا شوکه شدم چون سوای اینکه واقعا برنامه ی ذهنیم واسه اش نداشتم و فکر نمی کردم موضوع جدی بشه بحث دانشگاهو حراستم بود. شدید مخالفت کردم ولی با کلی اصرار رضایت دادم مخصوصا وقتی فهمیدم حدود ۲۰ نفر از بچه ها زودتر رفتن کافه منتظر ما هستن

نمی دونم کار درستی بود یا نه ولی رفتمو خدا بخیر کنه🫡🫡

یه کافه جالب با اتاقای چوبی و یه محوطه ی شیشه ای بزرگ اون وسط که همه بچه ها نشسته بودن

خدایی خیلی خوش گذشت کلی خندیدم یکی سنتی خوند یکی رپ

و حساب کردن پیک کافه خیییلی باحال بود😅😅



تاريخ : سه شنبه ششم آبان ۱۴۰۴ | 7:19 | نویسنده : هیس |

407

سلام سلام

این پستو خواستم دلسوزونک بذارم👹👹

"آخیش که دیگه پائیزا عاشقانه نیس"🤣🤣🤣🤣

تاااامممماااااامممم

آخه این چه پاییزیه که نمی تونه ادا پایئزای عاشقانه رو در بیاره هان هان

مسخره اس شبا شوفاژ روزا کولر🤪🤪



تاريخ : جمعه دوم آبان ۱۴۰۴ | 9:12 | نویسنده : هیس |

406

سلام سلام

عاغا ینفری هست تند تند تویه نظرات میگه بیا وبم بیا وبم

بعد از یه مدت نوشته که

تو فلان و فلانی و ....بووووق😆😆😆

بابا بخدا آدرس ندادی بیام نوشته هاتو بخونم🤣🤣🤣🤣🤣🤣

عجب داستانی داریما

نتیجه گیری:

قبل از نتیجه گیری بررسی های لازم را انجا نماییم

تااااماااااام



تاريخ : پنجشنبه یکم آبان ۱۴۰۴ | 12:35 | نویسنده : هیس |

405

واقعا دیگه این دنیا دیگه جای قشنگی واسه زندگی نیس

اون حیونی که اینقدر ادعای عاشقی با مریم داشت.

و دختری که انصافا چیزی کم نداشت‌ و خدا واسه اش سنگ تموم گذاشته بود باید عشق دروغین یه حیونو باور کنه

اصلا باورم نمیشه واقعا باور کردنش سخته مریم درگیره اعتیاد شده اونم چی شیشه و متادون

گفت شوهرش چون خودش مصرف کننده بوده اونو ....

چه کرده با این دختر😢😢😢



تاريخ : سه شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۴ | 23:33 | نویسنده : هیس |
<< مطالب جدیدتر         مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.