سلام سلام
داستانک:
خنکای هوای پاییز با تنبلی آفتاب پاییزی مخلوط دلچسبی ساخته بود
جاده ی کناری پارک که مخصوص پیاده روی ساخته شده بود گامهای کردی را تحمل میکرد که دست در پالتوی بلندش قدم زنان طی مسیر میکرد مرد نزدیک نیمکتی شد که دو تا دختر نشسته بودن یکی از اونا گفت:
میدونی عاشق عاشق بودنش شدم
مرد اینو شنید و انگار که تموم بغضشو خالی کنه با پا محکم کوبید به میوه ی کاج کف دیاده زو
گفت: هی اون عاشق عاشقی منم نشد
سلام سلام
عاغا شاید بنظرتون مسخره باشه
آماااااااا
از فانتزیام یکیشون اینه که شب تویه جاده باشم
هوا در حد بی صاحاب سرد باشه
اونوقت داخل ماشین بخاری گرمت کنه
نگا منو گرمااااااا
گاهی انگشتتو بچسبونی به شیشه و سرماش سر انگشتتو سوزنی کنه
آخیییییییش جوووون🤩🤩
میگم ریا نباشه الان این مدلیم😊😊😊😊
سلام سلام
یلداتون مبارک
از صمیم قلبم آرزو میکنم آرزوهاتون محقق بشه
دیشب تصاویر ذهنی من عجیب دلتنگم میکرد:
شب چله و سرما
کرسی وسط حیاط
نظر بازیهای عاشقانه
و چشمهایی که هزاران دوستت دارم ناب همراه داشت
بگذریم
عاغا دیشب رفتم سراغ حضرت حافظ انگاری که اونم در جریان باشه گفتش:
جز نش تو دز نظر نیامد مارا
جز کوی تو رهگذر نیامد مارا


